به طورکلی جغرافیای سیاسی ودربطن آن ژئوپلیتیک یکی از مهم ترین و کاربردی ترین شاخههای جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی (ژئوپلیتیک ) است. باتوجه بهاین کهاین مباحث از روابط جغرافیا و سیاست سخن میگوید، بنابراین جغرافیا ی سیاسی برگرفته از سیاست است، به عبارت دیگر جغرافیا ی سیاسی نقش تصمیم گیریهای سیاسی برجغرافیا را مورد مطالعه قرار میدهد، اما بررسی نقش جغرافیا در تصمیم گیریهای سیاسی موضوع مورد مطالعه ژئوپلیتیک محسوب میشود. لذا با توجه بهاین تعریف کلی از دو مفهوم بالا که مورد قبول جغرافی دانان سیاسی درایران وجهان نیز میباشد، مقیاس مطالعات علمیجغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک از کوچکترین واحد سیاسی فضا ( روستا، شهر ) تا بزرگترین واحد سیاسی فضا از جمله کشورها، سازمانهای سیاسی بین المللی را در بر میگیرد. واضع جغرافیای سیاسی فردریک راتزل آلمانی و مهد گسترش آن شاخۀ علمینیز همان کشور بوده است. آنجا که راتزل به ارائه نظریه معروف خود تحت عنوان دولت ارگانیسم میپردازد و سیاست را با موقعیت و فضای جغرافیایی پیوند میدهد که بعدها اساس تفکراتهاوس هوفر آلمانی جغرافی دان سیاسی و ژئوپلیسین برجستۀ آلمانی ورودلف کی آلن سوئدی و بسیاری از اندیشمندان سیاسی و جغرافی دانان را تشکیل داد. در مجموع دانش جغرافیای سیاسی در واقع تولد ژئوپلیتیک با ظهور جغرافیا پیوند دقیق و نزدیک دارد، جغرافیا در مفهوم عام خود رشتهای است قدیمیاز دانش با پیشینه 2500 ساله، زیرا بطور سنتی زمان آن به هردوت میرسد،این علم همواره به مزاج و مذاق شاهان، فرماندهان نظامی، کاشفان با تجار که همواره تشنه کشف افقها و سرزمینهای جدید بودند خوش میآمده است، امااین نیز راست است که هیچگاه آن را به ملتها آموزش نمیدادند، زیرا تصور آن بوده است که جغرافیا بیشتر از آن بار راهبردی دارد که همگان در آن شرکت داده شوند، در واقع آنها معتقد بودند جغرافیا میتواند ابزار رسیدن به اهداف آنها باشد ( لورو وتوال، 1381، ص2)
دراین فصل به مفاهیمیچون ژئوپلیتیک، پیدایش ژئوپلیتیک، تفاوت جغرافیای سیاسی با ژئو پلیتیک، تعریف ژئو پلیتیک، رویکرد ژئوپلیتیک دردورۀ افول، ژئوپلیتیک سنتی، رویکرد ژئوپلیتیک در دوران نوین (ژئوپلیتیک پست مدرن )، رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی، ژئوپلیتیک جنگ سرد، ژئوپلیتیک جنگ سرد، ژئوپلیتیک نظم جهانی، چشم انداز تئوریهای ژئوپلیتیک، تحولات درماهیت ژئوپلیتیک، وزن ژئوپلیتیک میباشد.
2-1-ادبیات و نظریههای تحقیق
2-1-1- ژئوپلیتیك
این واژه، ابتدا در سال 1899. م توسط دانشمند سیاسی سوئدی به نام رودولف كیلن وضع شد و به بخشی از معلومات حاصله ناشی از ارتباط بین جغرافیا و سیاست اطلاق شد. تعریفی كه در این برهه از زمان میتوانیم از ژئوپلیتیك ارائه دهیم این است كه ژئوپلیتیك عبارت است از: درك واقعیتهای محیط جغرافیایی به منظور دستیابی به قدرت، به نحوی كه بتوان در بالاترین سطح وارد بازی جهانی شد و منافع ملی وحیاط ملی را حفظ كرد، به عبارت دیگر ژئوپلیتیك عبارت است ازعلم كشف روابط محیط جغرافیایی و تأثیر آن برسرنوشت سیاسی ملل (عزتی، 1382، 70).
2-1–1–1-مفهوم ژئوپلیتیک
ژئوپلیتیك از زمان وضع آن در یك قرن گذشته از نظر مفهومیو فلسفی دچار شناوری بوده و هنوز بر سر ماهیت آن اتفاق نظر وجود ندارد و دیدگاههای متفاوتی درباره ماهیت آن ابراز شده است (عزتی، 1382، 71).
ژیروید اتو تایل معتقد است، ژئوپلیتیك در قرن بیستم از تاریخ پرفراز و نشیبی برخوردار بوده و توانسته است در رساندن معنی ارتباط كلی بین جغرافیا و سیاست مؤثر باشد ولی معنی كردن ژئوپلیتیك كاری بس مشكل است… زیرا معنی مفاهیمیچون ژئوپلیتیك تمایل به تغییر و تحول دارند و متأثر از دورههای تاریخی و ساختارهای نظم جهانی اند كه آنها خود تحول پیدا میكنند. او معتقد است كیلن و سایر متفكرین امپریالیستی، ژئوپلیتیك را به عنوان بخشی از دانش استعماری غربی فهمیده اند كه از روابط بین سیاست عناصر طبیعی زمین بحث میكند» (عزتی، 1382، 74).
لورو و توال ژئوپلیتیك را دو روش ویژه ای میدانند كه پدیده بحرانی را كشف و تحلیل میكند و راهبردهای تهاجمییا دفاعی را بر سر یك محدوده ارضی از نقطه نظر محیط جغرافیایی انسانی و طبیعی تعریف میکند (لورو و توال، 1381، ص 34). دیدگاهی هم وجود دارد که ژئوپلیتیک را تعادل “راهبرد” (استراتژی) میداند و برای نمونه به ژئوپلیتیک ریگان یا ژئوپلیتیک گورباچف اشاره میکند (عزتی، 1382، ص 42)
ژئوپلیتیک مطالعه روابط بین المللی و منازعات از لحاظ جغرافیایی است به عبارتی تأثیر عوامل جغرافیایی نظیر: موقعیت، فاصله و توزیع منابع طبیعی و انسانی بر روابط بین المللی را موضوع ژئوپلیتیک تشکیل میدهد. دکتر میرحیدر نیز تعریف ژئوپلیتیک را با همین دیدگاه بدین صورت ارائه میدهد.
«شیوههای قرائت و نگارش سیاست بین الملل توسط صاحبان قدرت و اندیشه و تأثیر آنها بر تصمیم گیریهای سیاسی در سطح ملی و منطقهای» (میرحیدر، 1377، ص 22)این نگرش به ژئوپلیتیک بر پایه رویکرد جدیدی نسبت به مطالعات ژئوپلیتیکی که از آن به ژئوپلیتیک انتقادی تعبیر میشود قرار دارد.
نگرش انتقادی نسبت به ادبیات کلاسیک ژئوپلیتیک توسط ژیرو ید اتو تایل در اواسط دهه 1990 ارائه و گسترش یافت. دراین نگرش ژئوپلیتیک سنتی متهم شد که شرایط سوء استفاده قدرتهای استعماری و سلطهگر را از اندیشههای جغرافیایی تسهیل نموده است» (مجتهدزاده، 1381، ص 291)
2-1-1-2-پیدایش ژئوپلیتیک
تولد ژئوپلیتیک با ظهور جغرافیا پیوند دقیق و نزدیک دارد. جغرافیا در مفهوم عام خود رشتهای است قدیمیاز دانش با پیشینهای 2500 ساله، زیرا بطور سنتی زمان آن به هرودوت میرسد.این علم همواره به مزاق شاهان، فرماندهان نظامی، کاشفان یا تجار که همواره تشنه ی کشف افقها و سرزمینهای جدید بودند، خوش میآمده است» (لورو و توال، 1381، ص 2).
این وضع در اوایل قرن نوزدهم تغییر کرد. در فردای کنگره وین در سال 1815 پروس سرزمینهای واقع در غرب خاک خود را توسط شاهزاده نشینهای متعدد آلمانی از قلب تاریخی خود جدا شده بودند دوباره به دست آورد. برای یکپارچه کردناین سرزمینهاایجاد یک آلمان جغرافیا میتوانست ابزار رسیدن بهاین هدف باشد.
در چنین حال و هوایی است که جغرافیایی «مردمی» در برابر جغرافیای سلطنتی زاده میشود و در آن فضای هویت جویی آلمان، فرید ریک راتزل قوانین جغرافیایی را تدوین میکند (لورو و فرانسوا توال، 1381، ص 3).
2-1– 1–3- تفاوت جغرافیای سیاسی با ژئو پلیتیک
جغرافیای سیاسی عبارت است از مطالعه تصمیمات سیاسی بر محیط جغرافیایی، ژئو پلیتیک عبارت است از مطالعه روابط قدرتها بر اساس امکاناتی که محیط جغرافیایی در اختیار میگذارد و یا امکاناتی که میتوان از محیط جغرافیایی گرفت. مسلما هدف یک قدرت (به عنوان یک پدیده جغرافیای سیاسی) ازاین روابط ایجاد موازنه با قدرتهای دیگر برای تامین امنیت در راستای حفظ منافع ملی و گسترش آن با توجه به نقش امکانات جغرافیایی است. بهاین ترتیب ژئو پلیتیک عبارت است از : هنرایجاد موازنه قدرت با رقیبها در سطح منطقهای و جهانی در راستای تامین امنیت جهت حفظ و گسترش منافع ملی. بااین تعریف ژئوپلیتیک بیشتر حالت نظامیفرا ملتی دارد. حال آنکه جغرافیای سیاسی به نقش آفرینی درون کشور تکیه دارد (عزتی 1380 : 23).
2-1– 1–4– تحول و تکوین
بطورکلی جغرافیای سیاسی و در بطن آن ژئوپلیتیک یکی از مهم ترین و کاربردی ترین شاخههای جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی (ژئوپلیتیک ) توجه بهاین اصل شایان ذکر است کهاین مباحث از روابط جغرافیا و سیاست سخن میگوید، جغرافیا ی سیاسی برگرفته از سیاست است، به عبارت دیگر جغرافیا ی سیاسی نقش تصمیم گیریهای سیاسی بر جغرافیا را مورد مطالعه قرار میدهد، اما بررسی نقش جغرافیا در تصمیم گیریهای سیاسی موضوع مورد مطالعه ژئوپلیتیک محسوب میشود. لذا با توجه بهاین تعریف کلی از دو مفهوم بالا که مورد قبول جغرافی دانان سیاسی درایران و جهان نیز میباشد، مقیاس مطالعات علمیجغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک از کوچکترین واحد سیاسی فضا ( روستا، شهر ) تا بزرگترین واحد سیاسی فضا از جمله کشورها، سازمانهای سیاسی بین المللی را در بر میگیرد. واضع جغرافیای سیاسی فردریک راتزل آلمانی و مهد گسترش آن شاخۀ علمینیز همان کشور بوده است. آنجا که راتزل به ارائه نظریه معروف خود تحت عنوان دولت ارگانیسم میپردازد و سیاست را با موقعیت و فضای جغرافیایی پیوند میدهد که بعدها اساس تفکراتهاوس هوفر آلمانی جغرافی دان سیاسی و ژئوپلیسین برجستۀ آلمانی ورودلف کی آلن سوئدی و بسیاری از اندیشمندان سیاسی و جغرافی دانان را تشکیل داد. در مجموع دانش جغرافیای سیاسی در واقع تولد ژئوپلیتیک با ظهور جغرافیا پیوند دقیق و نزدیک دارد، امااین نیز راست است که هیچگاه آن را به ملتها آموزش نمیدادند، زیرا تصور آن بوده است که جغرافیا بیشتر از آن بار راهبردی دارد که همگان در آن شرکت داده شوند، در واقع آنها معتقد بودند جغرافیا میتواند ابزار رسیدن به اهداف آنها باشد ( لورو وتوال، 1381، 2 )
2-1– 1–5- تعریف ژئو پلیتیک
تعریف «ژئوپولیتیك»: «ژئوپولیتیك» مركّب از دو واژه «ژئو» به معناى زمین و «پولیتیك» به معناى سیاست است. در فارسى، معادلهایى همانند «سیاست جغرافیایى»، «علم سیاست جغرافیایى» و «جغرافیا سیاست شناسى» براى آن ذكر شده است. در انگلیسى، به آن «جیوپالیتیكس» (Geopalitics)، در آلمانى به خاستگاه اصلى آن، «گئوپولیتیك» (Geopolitike) ودر فرانسوى «ژئوپولیتیك» (geopolitique) اطلاق شده است.
ژئوپلیتیک عبارت است از مطالعه روابط همکار با رقابت میان قدرتها بر اساس امکاناتی که محیط جغرافیایی در اختیار میگذارد، یا امکاناتی که دراین راستا میتوان از محیط جغرافیایی گرفت. مسلما هدف یک قدرت ازاین روابط،ایجاد موازنههای رقابتی با قدرتهای دیگر برای تامین امنیت در راستای حفظ منافع ملی و گسترده آن، با توجه به چگونگی بهره گرفتن از نقش امکانات جغرافیایی است. ازاین دیدگاه ویژه، ژئوپلیتیک را میتوان هنرایجاد موازنه قدرتی با رقیبان در سطوح منطقهای و جهانی در راستای تامین امنیت، جهت حفظ و گسترش منافع ملی درسطوح منطقهای وجهانی دانست( مجتهد زاده، 1381 : 21 ).
2-1– 1–6– رویکرد ژئوپلیتیک
خواستگاه دانشی که بعدها به آن عنوان « ژئوپلیتیک » داده شد در مراکز استعماری امپراطوریهای رقیب در آخر قرن نوزده میلادی متولد شده است. در آنها دانشگاهها، اجتماعات جغرافیایی و مراکز آموزشی قدرتهای بزرگایجاد شد. از سال 1870 به بعد قدرتهای بزرگ اروپا با یک برنامه بی سابقه به توسعه طلبی امپریالیستی و توسعه طلبی قلمروی در روی آن مناطق میادرت کردند (O tuathail , 1996 : 21). ژئوپلیتیک بعنوان شکلی از دانایی و قدرت در دورۀ امپریالیستی بین سالهای 1945 – 1870 زمانی متولد میشود که امپراطوریهای رقیب در طول جنگهای متعددی که با یکدیگر داشتند خطوط قدرت را مرتب کرده و آن را تغییر داده و در آن تجدید نظر کردند. خطوط قدرت مورد نظر، تشکیل دهنده مرزهای نقشۀ سیاسی جهان بودند دراین دوره از رقابتهای امپریالیستی که موفقیتهای تکنولوژیکی بزرگ، انقلاب جهانی و دگر گونیهای فرهنگی صورت گرفت، ژئوپلیتیک امپریالیستی نیز شکل گرفت (احمدی پور، بدیعی، 1381 : 2).
شاید مشهورترین جغرافی دانان عصر امپریالیستی، مکیندر بود. مقاله معروف او « محور جغرافیایی تاریخ » روابط و پیوستگیهای بین علایق ملی و جغرافیای زمین را شامل میشد.این مقاله اولین تفسیر انجمن سلطنتی جغرافیای انگلیس در لندن در سال 1904 بود. برای همین آن مقاله از جهت محتوا خیلی مهم است. مکیندراین مقاله را موقعی مینویسد که گروههای مختلف قدرتهای امپریالیستی ظهور کرده اند ( Rennie Short , 1994 : 18، به نقل از زین العابدین، 1389). شاید مهمترین دانش آموخته جغرافیای سیاسی بعد از راتزل، رودلف کی الن، دانشمند سوئدی علوم سیاسی استاد دانشگاه گاتبرگ بود، کی ِالن بسیارتحت تأثیر اندیشههای سیاسی – جغرافیایی راتزل در مطالعه سیاستهای جهانی و ماهیت دولت قرار گرفته بود. کی النایدههای راتزل را دربارۀ حکومت به عنوان یک پدیدۀ موجود زنده (ارگانیسم) بسط داد (Dikshit , 1995: 11، به نقل از زین العابدین، 1389).
در سالهای اولیه قرن بیستم کی الن و دیگر اندیشمندان امپریالیست، ژئوپلیتیک را به عنوان بخشی از دانش امپریالیستی غربی فهمیدند که از ارتباط با زمین فیزیکی (جغرافیا) و سیاست بحث میکرد. بعد با هدف سیاست خارجی آلمان نازی یعنی لبنسرام (تعقیب فضای حیاتی آلمان) همراه شد. و برای همین از نظر اکثر نویسندگان و تحلیل گران بعد از جنگ جهانی دوم محو شد و در طی سالهای بعد از جنگ سرد، ژئوپلیتیک برای توصیف کشمکش و درگیری جهانی بین شوروی وایالات متحده آمریکا بر سر کنترل کشورها و منابع استراتژیک جهان استفاده شد ( O thathail , Dalby & Routledge ; 1968 : 1، به نقل از زین العابدین، 1389). در خلال دهۀ 1920، کانون مطالعات ژئوپلیتیک در آلمان متمرکز شد و در آنجا بود کهاین رشتۀ علمیزمانی که به عنوان یک مکتب جدید توسط کارل فونهاوس هوفر ( 1946 – 1869 ) شکل گرفت، تصویر بسیار مخدوش خود را کسب نمود. « پارکر » دراین رابطه چنین توضیح میدهد : « پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اوّل، گروهی از جغرافی دانان آلمانی،ایدههای راتزل را پذیرفته و تا آنجا پیش رفتند که ازاینایدهها، بعنوان مبنای یک طرح هوشمند، نه تنها برای بهبود آلمان، بلکه برای بازگشت آلمان به جایگاه یک قدرت بزرگ، استفاده کردند. استدلال بنیادین آنهااین بود که گرچه جغرافیای سیاسی به شرایط فضایی کشور میپردازد امّا ژئوپلیتیک به نیازهای فضایی میپردازد. تمام استراتژی حزب نازی برای سلطۀ آلمان بر اروپا، تحت تأثیر نظریههایی بود کهاین محققان ژئوپلیتیک فرمول بندی کرده بودند( مویر، 1379 : 367 – 366، به نقل از زین العابدین، 1389).
ژئوپلیتیک به دلیل شکل گیری آن بدست کارشناسان خود در اروپا، موجود خام دوران خود بود و در مادیگرایی جغرافیایی کهنۀ قرون گذشته ریشه داشت. ضعف چنین روشهایی را جغرافی دانان کمونیست آلمانی، کارل ویتفوگل درسال 1929تشخیص داد واوتواتیل توضیح داده است که ویتفوگل چگونه پی برد که ژئوپلیتیک «فرض میگیرد که عوامل جغرافیایی بسته به خصوصیتشان (آب و هوا، خاک، موقعیّت، ناهمواری زمین و حتی نژاد) حیات سیاسی را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهند.» و حال آنکه در واقع، چنین عوامل جغرافیایی بطور مستقیم تأثیرنگذاشته، بلکه از طریق انسان نقش میانجی را به عهده دارند (مویر، 1379 : 367 – 366، به نقل از زین العابدین، 1389).
2-1–1–6–1-رویکرد ژئوپلیتیک در دورۀ افول
ارتباط علم ژئوپلیتیک با نظامیگری باعث شد که خصوصاً به علت پیامدهای جنگ جهانی دوم به اصطلاح ژئوپلیتیک برای یک تا دو دهه حتی درمطالعات سیاسی درروابط بین الملل مورد استفاده قرار نگیرد. نتیجۀ چنین وضعیتی بعد ازجنگ جهانی دوم جدایی جغرافیای سیاسی از میراث مشخص بنیانگذارانی چون راتزل، مکیندر و بومن بود ( Talylor , 1990 : 45، به نقل از زین العابدین، 1389). نازیها سیاستهای توسعه طلبانه و خشن خود را از طریق تئوریهای تحریف شدۀ ژئوپلیتیکی توجیه میکردند و همین امر برای مدت چند دهه بر دانش جغرافیای سیاسی سایه افکند ( وود و دیمکو، 1373 : 4 ). در سال 1964 پیر ژرژ جغرافیدان فرانسوی در کتاب خود تحت عنوان «جغرافیای فعال» واژۀ ژئوپلیتیک را بدترین کاریکاتور جغرافیای کاربردی در نیمه اول قرن بیستم خواند و تحلیل ژئوپلیتیکی را مردود دانست ( میر حیدر، 1383 : 15 ).
وقتی کریتف در سال 1960 کتاب خود را در مورد تاریخچۀ ژئوپلیتیک نگاشت، اعتقاد داشت کهاین دانش باید به عنوان یک ارزش در مقابل جریانات سیاسی باقی بماند، اما پاسخ به دیدگاههای او بسیار تند بود. الکساندر در سال 1961 در پاسخ وی ابراز نمود که جغرافیای سیاسی میتواند به عنوان یک ارزش همین وظیفه را به عهده گیرد و ژئوپلیتیک بجز ارزش تاریخچهای نباید مورد استفاده باشد. در واقع پس از جنگ، جغرافیای سیاسی بجای ژئوپلیتیک در کانون توجهات جامعه علمیعلاقمند بهاین رشته از دانش جغرافیا قرار گرفت ( کریمیپور، 1371 : 18 ).
زوال و شکوفایی ژئوپلیتیک از جنگ جهانی دوم قابل ملاحظه و چشمگیر است. برای اکثر مواقع تقریباً ژئوپلیتیک به عنوان یک مبحث دانشگاهی و علمیکنار گذاشته شد نتیجهاین زوال بریده شدن جغرافیای سیاسی از میراث ممتاز بنیانگذاران آن نظیر فردریک راتزل در آلمان، سرهالفورد مکیندر در بریتانیا وایزایا باومن درایالات متحده آمریکا، بود.اینکه جغرافیدانان سیاسی تصمیم گرفته اند که چنین کار غیر معمولی انجام دهند تأثیر بسیار عمیق ژئوپلیتیک آلمان در دهه 1930 بر جغرافیای سیاسی به صورت جزئی و جغرافیا به صورت کلی، را نشان میدهد. ژئوپلیتیک در مقابل جغرافیای سیاسی که علمیقابل تحسین و احترام است به یک دانش منفور تبدیل شد(Taylor , 1989، به نقل از زین العابدین، 1389).
2-1– 1– 6–2- ژئوپلیتیک سنتی
سرهالفورد مکیندر (1861 تا 1947) را باید احتمالاً معروف ترین بیانگذار ژئوپلیتیک سنتی به حساب آورد. او عمدتاً مریون مقالهای است که با عنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در سال در مجله 1904 جغرافیایی منتشر شد.
مکیندراین نوشته را در یک محور یا مبنای جهان سخن به میان میآورد و آن را «قلب سرزمین» جهان مینامد او بستراین محور را بخش قارهای «اوراسیا» میداند. با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، جهان به صورتی که نظریه پردازان و مبلغان ژئوپلیتیک ترسیم کرده بودند، چهرهای جدید ازخود نشان میدهد. عقاید و گرایشهای پیش تاریخ که براساس قواعد فرازمانی تحولات سیاسی را تبیین میکردند، با رخ نمودن واقعیت جدید بین المللی متزلزل میشوند». متغیرهای ژئوپلیتیکی سنتی تحت تأثیر دگرگونیهای سیاسی بعد از جنگ اعتبار و صحت خود را بویژه درسه زمینه زیر از دست دادند.
1-نخست آن که نظریه مبتنی بر وجود یک جبر جغرافیایی تحت تأثیر شرایط جدید و بویژه رشد فناوری رنگ باخت.
2-آنگاه فضای ارضی و وسعت نیز اهمیت خود را در صحنه رقابت جهانی از دست داد. با ظهور دوران سلاحهای قاره پیما دیگر هیچ سرزمینی در امنیت قرار ندارد و در «قلب زمین» یا سرزمین محور نیز از صحنه محو شده است.
3-مرزها به مانند موجود ات زنده تلقی میشوند و گمان میرفت که از طریق تصرفهای سرزمینی یا صلح آمیز تحول مییابند. اما ازاین پس واقعیت به گونهای دیگر است. استقلال مستعمرات، استقرار یک نظام سیاسی بین المللی تبلور یافته در سازمان ملل متحد توسعه وسایل ارتباطی و اطلاعاتی و آزادیخواهی جوامع مدنی نوعی ثبات حقوقی و نهادینه شده بین المللی و غیر قابل اعتراض بودن مرزهای را در پی داشته اند (لورو وتوال، 1381، ص 29).
2-1-1-7 -رویکرد ژئوپلیتیک در دوران نوین (ژئوپلیتیک پست مدرن)
گذر از دوران سیاسی به دوران سیاسی دیگر، گذری است که تعاریف ویژهای را میطلبد. از دیدگاه جغرافیای سیاسی، اگر دوران نقش آفرینی کشورها در نظام جهانی در چار چوب ملت و حکومت ملتی داشتن، توأم با شکل کلی ژئوپلیتیک جهانی که میان دو قطبایدئولوژیک تقسیم شد. بارزههای «دوران مدرن» شمرده شوند، جهان ژئوپلیتیک درسر آغاز قرن بیست و یکم، بی تردید، وارد دوران تازهای با ویژگیهای ژئوپلیتیک تازه میشود که شاید نوید دهندۀ فرا آمدن دوران « پست مدرن » باشد. آغاز دگر گونی در نظام جهانی قرن بیستم توأم با نشانههای از پایان گرفتن دوران مدرن است (مجتهد زاده، 1381، 246 ).
فرآیندهای جهانی شدن، منطقه گرایی و تجزیۀ ژئوپلیتیکی به صورت چالشهای نوین برای ژئوپلیتیک ظاهر شده اند. برتری حکومت ملی (در پیوستگی با سیستم بین المللی) به چالش کشیده شده و نقش و کارکرد دولتها به عنوان نهادها و الگوهای دولتی به دنبال یک سلسله توسعهها متحول شده است. رشد سازمانها، آژانسها، و شرکتهای چند ملیتی توانایی دولت برای تنظیم و تصویب قوانین به چالش کشانده است. نخبگان دولتی و مدیران اقتصادی مجبور به اجرای برنامههایی شده اند که با نیازهای بازارهای پولی بینالمللی، تعهدات بین المللی و جریان سرمایه سازگار باشد ( دادس، 1384 : 58، به نقل از زین العابدین، 1389).
مباحث ژئوپلیتیک در دوران نوین در پرتو سه چالش اصلی تغییر شکل میدهد : نخست «جهانی شدنهای اقتصادی»، دوم «انقلاب اطلاع رسانی»، و سوم «خطرات امنیتی جامعه جهانی». اثر گذاریاین عوامل در نقش آفرینی سیاسی انسان در محیط جهانیِ شکل گیرنده در بستر مدرنیتۀ پیشرفته، شرایطی را فراهم آورده که مطالعه آن میتواند «ژئوپلیتیک پست مدرن» نام گیرد.این شرایط نقش گروهی انسانها در محیط سیاسی را از محدودۀ « ملت » بودن فراتر میبرد و توجه اصلی را به شکل گیریهای سیاسی در محیط فراملتی راهبری میکند، اگرچه « ملت بودن » و« حکومت ملتی » همچنان، به عنوان یگانهای سیاسی پر اهمیت ونقش آفرین در ژئوپلیتیک جهانی اثرگذارخواهند بود ( مجتهد زاده، 1381، 246 ).
2-1–2- رویکرد ژئوپلیتیک زیست محیطی
بنیادهای زیستی عوامل و متغیرهایی هستند که وجود آنها در شکل گیری، گسترش، تکامل و بقایای حیات اجتماعی انسانی تأثیر دارند، نیازهای حیات اقتصادی انسانها را تأمین میکند، و الگوی پراکندگی و استقرار گروههای انسانی، نوع معیشت، رفتارهای اقتصادی – اجتماعی و حتی فرهنگی انسان از آنها متأثر است،این عوامل عبارتند از : فضا، وسعت سرزمین اقلیم و ساخت آب و هوایی، منابع آب، منابع خاک، گونههای گیاهی و حیوانی ( حافظ نیا ؛ 1990، 75 به نقل از سهامی1390).
در واقع از عصر نوسنگی به بعد جامعههای بشری دست به کار دگر سان کردن و سامان دادن به طبیعت بوده اند و گواه آن تبدیل 19 میلیون کیلومتر مربع به زمین کشاورزی، 25 میلیون کیلومتر مربع به چراگاه و 40 میلیون کیلومتر مربع به احداث زیر ساختها و حوزههای شهری است. افزایش تراکمهای انسانی از طریق افزایش جمعیت جهان و کالایی کردن گسترههای طبیعی برای بهره برداری از آنها با واسطه دامپروری و کشاورزی و استفاده از چوبهای جنگلها در نهایت به شتاب گرفتن هر چه بیشتر جنگل زدایی میانجامد بطوریکه در دهۀ 1980حدود 150 میلیون هکتارجنگل از میان رفت ( دولفوس؛ به نقل از سهامی، 1390، 49 ).
افزایش گاز کربنیک در آخر به آتش کشیدن باقیمانده محصولات کشاورزی و آلودگی بیوسفر را باید در نظر داشت. محدودیت بهره وری از محیط به شتاب تأثیر خود را نشان میدهد و در آنجا که ضایعات و مواد زاید حاصل از فعالیتهای انسانی در محل به حال خود رها میشوند. آلودگیها سخت مخاطره آمیز مینمایند. انقلاب در حمل و نقل سرانجام گروههای انسانی را از اجبارهایی که پیش ازاین فعالیتهایشان را محدود میساخت رهایی بخشید. فراوردههایی که برای ادامه حیات گروههای انسانی ضروری بود از سرزمینهای دور دست فراهم شد و آبهای به مصرف رسیده به بیرون از مناطق مسکونی هدایت میشد. چنین بود که مراکز جمعیتی از اشکال سنتی آلودگی خلاصی یافتند، بااین حال گونههای دیگری از محدودیتها بزودی پدیدار شدند ( کلا وال، 1385، 67 ).
اگر بخواهیم امنیت را در بخشهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سرانجام زیست محیطی مطالعه کنیم، خواهیم دانست کهاین بخشها ارتباط تنگا تنگی دارند و از طریق ارتباطات قوی به یکدیگر متصل هستند. در حقیقت تمام جنبههای بشر به بخش زیست متکی است. اخیراً عوامل رشد سریع جمعیت، کاهش منابع طبیعی و گسترش غیر قابل کنترل آلودگیهای صنعتی و معدنی وارد صحنه اصلی تفکر روابط بین الملل، پژوهشگران و حتی تودههای مردم شده است، در پایان دهۀ 1980 محیط زیست به عنوان یک موضوع مهم امنیتی آغاز و به مرور به یک مسئله برجسته ژئوپلیتیکی تبدیل شده، بطور کلی نگرشهای مختلف زیست محیطی بیشتر از چهار عامل تبیین شده است، از جمله کاهش منابع زیست محیطی به عنوان یک علت ناپایداری سیاسی و مبارزاتی، انحطاط زیست محیط که ماحصل یک جنگ است، انحطات زیست محیط به عنوان تهدیدی برای سلامتی و بقای نسل بشر، تلاشهایی که میزان انحطات زیست محیطی را با کاربرد قدرت بتوان نشان داد، بطور کلی هدف آموزش دراین عرصه مسائل بزرگ جهان معاصر واز آن میان نا برابری در امر توسعه و مخاطرات بو شناختی است ( شبلینگ، 1385، 239 ).
2-1–3 – رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی
ظهور ژئوپلیتیک در نیمه اول قرن بیستم حاصل تداوم تحولات سیاسی گوناگون بوده است. پس از شكست آلمان در جنگ جهانی اول و تحمیل قرار داد، صلح ورسای، جمهوری وایمار محیط مناسبی جهت رشد و بالندگی نظریههای ژئوپلیتیکی شد به عقیده ی كارل ویتفوگل«همانند رشد قارچها پس از یك بارندگی تابستانی». او یك كمونیست آلمانی بود كه در سال 1929 اولین اعتقاد اساسی نسبت به كاربرد نام ژئوپلیتیک را انتشار داد. پس اثر انتقادی ویتفوگل آثار بسیاری با جهت گیری انتقادی در خصوص ژئوپلیتیک نوشته شد كه هدف آنها غیر مشروع جلوه دادن ژئوپلیتیک به عنوان یك رشته ی علمیبود. در سرتاسر قرن بیستم، هدف منتقدین ویتفوگل به عنوان یك ماركسیسم ارتدوكس تا منتقدین معاصر مكتب فراساختارگرایی، پایه ریزی پایگاه مستحكم و ایجاد یك رشته ی علمیاز دانش در مخالفت با ژئوپلیتیک بوده است. به چند دلیل مطالعه ی تلاشهای منتقدین مورد علاقه ی بسیاری از صاحب نظران است. اول، این انتقادها افقهای نظری و علمیتازه ای در برابر پژوهشگران میگشایند. مطالعه ی انتقادی ژئوپلیتیک موقعیت مناسبی برای مطالعه ی حقایق موجود در اطراف ژئوپلیتیک و درباره ی جغرافیا و سیاست فراهم میكند. همچنین مطالعه ی انتقادی، چگونگی، شكل گیری و كاركرد ژئوپلیتیک را بهتر روشن میكند. دوم، هدف مطالعات انتقادی پشت سر نهادن رشتههای علمیمربوط به مطالعه ی قدرت نیست.
درباره ی چیستی ژئوپلیتیک انتقادی نظرات مختلفی توسط جغرافیدانان ارایه شده است. برخی ژئوپلیتیک انتقادی را یكی از شاخههای نظریه ی نقد اجتماعی در مطالعه ی روابط بین الملل میدانند كه در اواخر دهه ی 1980 در برخورد با رویكرد پوزیتیویستی به وجود آمد. برخی دیگر ژئوپلیتیک انتقادی را مقایسه با ژئوپلیتیک سنتی كه به دلیل سوء استفاده از شواهد جغرافیایی به نفع مقاصد امپریالیستی لكه دار شده است. از لحاظ علمیمستقل و بی طرفانه میدانند كه میتواند با دیدگاهی متعالی به امور جهانی نگریسته و به تحقیق عینی بپردازد. برخی دیگر به پیوند میان ژئوپلیتیک انتقادی و جغرافیای رفتاری اشاره كرده و معتقدند كه محققین این رشته تمایل دارنددریابند كه به جای تمركز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شكلگیری سیاست خارجی سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود را از جهان ترسیم میكنند و چگونه این بینش بر تفاسیر آنها از مكانهای مختلف تأثیر میگذارد. بالاخره، برخی معتقدند كه ژئوپلیتیک انتقادی در جستجوی آشكار كردن سیاستهای پنهان دانش ژئوپلیتیک است.
از سوی دیگر محققان متأخر این رویكرد مثل اوتوا و اگنیو كه تحت تأثیر افكار میشل فوكو و بوردیا قرار دارند مبنای فلسفی ژئوپلیتیک مكیندری را كه در واقع گرایی قدرت و جبر محیطی بوده مورد انتقاد قرار داده و به فرا واقع گرایی معتقدند.
در فرا واقع گرایی واقعیت مرجعیت خود را از دست میدهد و برداشت از واقعیت به جای آن مینشیند. در این رویكرد سیاست یك دولت قدرتمند نسبت به یك دولت ضعیفتر در برگیرنده ی یك مجموعه از گفتمانهاست. سیاست خارجی به صورت فیلمنامه و سناریو تنظیم میشود. داستانها هر چند خیالی ولی همزمان واقعی هستند.
بر اساس این فرضیه اوتوا میگوید سناریوهای رفتاری و استعاراتی كه آنها را تنظیم میكنند باید در چهارچوب اقتصاد جهانی قرار داده شوند نه فقط به این دلیل كه طبقه بندیهای اقتصاد سیاسی لزوماً دسترسی بهتری را به تصویرهای صحیح تر از واقعیت فراهم میكنند؛ بلكه، به این علت كه سناریوهای رفتاری ژئوپلیتیک كشورداری سنتی هرگز نمیتوانند چنین كنند (میرحیدر، 1386، 43-41).
ایولاكوست صاحبنظر فرانسوی نیز به عنوان یك جغرافیدان رادیكال و منتقد نظریههای كلاسیك جغرافیایی، ژئوپلیتیک را تنها نوع خاصی از استدلال جغرافیایی میداند. از نظر لاكوست، ژئوپلیتیک در پی توجیه نابرابریهای اقتصادی ـ سیاسی جهان بوده است. تقسیم جهان به جهان اول، دوم و سوم در راستای توجیه وضع موجود و حفظ سلطه ی كشورهای پیش قراول ژئوپلیتیک بوده است. لاكوست معتقد بود از نظر غربیها شرق به مفهوم كمونیسم، توتالیتاریسم و برده برداری و جهان غرب به مفهوم آزادی، دموكراسی و فردگرایی بوده است. جهان سوم نیز محل منازعه ی جهان سرمایه داری و كمونیسم بود. با استفاده از مفهوم ناحیه در تحلیلهای جغرافیایی خود، در حقیقت پیروی مكتب ناحیه ای ویدال دولابلاش است. با توجه به مطالب فوق، تفاوت عمده میان ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی در این است كه ژئوپلیتیک انتقادی میدان عمل جغرافیای سیاسی خود را جهت بازبینی مفاهیم و روش شناسی افزایش داده است. ژئوپلیتیک انتقادی راه خود را از ژئوپلیتیک سنتی جدا میكند و از چندین جنبه، دیدگاههای كاملاً متفاوتی دارد؛ زیرا، محققین این رشته تمایل دارند دریابند كه به جای تمركز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شكل گیری سیاست خارجی، سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود از جهان را ترسیم میكنند و چگونه این بینشها بر تفاسیر آنها از مكانهای مختلف تأثیر میگذارد؟ (به این ترتیب، حتی اگر بیان هم نشده باشد، آشكار است كه پیوند محكمیمیان ژئوپلیتیک انتقادی و ابعاد مختلف جغرافیای رفتاری ـ كه توجه زیادی را در دهه ی 1970 به خود جلب كرد ـ وجود دارد). ژئوپلیتیک انتقادی، بخشی از یك حركت وسیعتری است كه شامل روابط بین الملل و در واقع تمام علوم اجتماعی است (مویر، 1379، 390، به نقل از زین العابدین، 1389).
ظهور ژئوپلیتیک انتقادی ریشه در ناتوانی جغرافیای سیاسی سنتی جهت سیاست زدایی از جغرافیای انسانی طی دهههای پنجاه و شصت قرن بیستم داشت. برای نمونه، مطالعه ی مرزها به جای ارزیابی موشكافانه ی اهمیت آنها در چهارچوب نظام بین الملل، بیشتر روی بررسی كاركرد و شكل ظاهری مرزها و سرحدات متمركز شد و مرزها در گفتمان حاكمیت، در میان سایر موارد، ابزاری جهت جدایی فرهنگی فیزیكی دولت حاكم از سایرین تلقی گردید (دادس، 1383، 69-68، به نقل از زین العابدین، 1389). جدول شماره ی 1-4 تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی را نشان میدهد.
جدول 2-1- تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی
ژئوپلیتیک انتقادی |
ژئوپلیتیک سنتی |
جهانی شدن |
حاكمیت ملی |
مرزهای سمبلیك |
قلمروهای ثابت |
شبكهها/پیوستگیها |
سیاستمداری |
خطرات فراسرزمینی |
دشمنان قلمروها/اتحادیههای ژئوپلیتیکی |
محیطهای حقیقی |
محیطهای زمینی، فیزیكی |
سیستمهای اطلاعات جغرافیایی (GIS) |
نقشهها و كارتوگرافی |
جهانی، دایمی، فوری و غیر مادی (GPII) |
متمركز، ناپیوسته، وقتگیر و مادی |
ماخذ: زین العابدین، 1389
2-1– 3–1- اهمیت ژئوپلیتیک انتقادی
در اوایل دهۀ 1970 برخی افراد با قدری اطمینان پیش بینی کرده باشند که گرچه جغرافیای سیاسی احتمالاً چشم انداز درخشانی دارد، اما برای ژئوپلیتیک نمیتوانایندهای تصور کرد. اما مشاهده شد که ژئوپلیتیک درپی ظهور رویکردی نوین به نام ژئوپلیتیک انتقادی مجدداً رواج یافت ( ریچارد مویر ؛ 1379 : 386 ).
با توجه بهاینکه ژئوپلیتیک در نیمه قرن بیستم موضوعی بحث بر انگیز و مملو از پیامدهای مختلف بود، مقاله کارل وتیفوگل از رهبران کمونیست آلمان تحت عنوان « رویش ناگهانی قارچ پس از باران در فصل تابستان » در سال 1929 اولین بررسی منتقدانهای بود که در خصوص ژئوپلیتیک صورت گرفت و در سراسر قرن بیستم مخالفتهای فکری زیادی را به دنبال داشت به گونهای که باعث شکل گیری چار چوبی تحت عنوان آنتی ( ضد ) ژئوپلیتیک گردید ( Gearoid Otuathall , 1996 : 141 ).
تعریف مفهوم انتقادی هنوز سؤال بر انگیز است. میتوان گفت که در تاریخ ژئوپلیتیک، برخی اندیشمندان به طور هم زمان، هم از ژئوپلیتیک انتقاد کرده اند و هم از دانشمندان ژئوپلیتیک بوده اند،این افراد کسانی بودند که سیاست اندیشمندانه خود را بر ضد ژئوپلیتیک تعریف کرده و با وجوداین در چار چوب زیر بنایی مفاهیم ژئوپلیتیک کار میکردند ( مویر ؛ 1379 : 387 ).
پرداختن به ژئوپلیتیک انتقادی به دلایل ذیل مورد اهمیت است :
1 –هریک از بررسیهای انتقادی، دریچهای را به سمت ساختار ژئوپلیتیک بعنوان یک روش عمل گرای سیاسی و تئوریکی باز میکند.
2 – مباحث مربوط به ژئوپلیتیک انتقادی، تفاسیری هستند که به موجب آن ژئوپلیتیک را به عنوان یک موضوع ذهنی معرفی مینمایند و بخشی از مباحث را به طبیعت و رابطه آن با دولت و جامعه اختصاص میدهند. تفاسیر ژئوپلیتیک انتقادی در زمینه پرداختن به واقعیتها در ژئوپلیتیک بسیار حائز اهمیت –میباشند. اینتفاسیرفرصتهای مهمیرا در جهت چگونگی شناخت ژئوپلیتیک از نظر شکل و یا چگونگی تحلیل چارچوب آن مطرح میکنند.
3- در بررسی انتقادی، موضوعات از قالب خطوط شبکه قدرت دانایی فراتر نمیرود، هر چند که تفاسیر انتقادی دراین زمینه میتوانند جغرافیا وسیاست را در قالبهای جدید قدرت وجغرافیا شکل دهند.
با در نظر گرفتن رهیافتهای انتقادی به ژئوپلیتیک دراین مقاله به دیدگاههای ارائه شده توسط کارل وتیفوگل،ایولا گست، ریچارد اشلی و سیمون دالبی پرداخته خواهد شد. هر چند که ریشههای عقلانی ژئوپلیتیک انتقادی در تحلیل سیستم جهانی ( والرشتاین 1987 ) و دیدگاههای گرامشی ( 1971 ) دیده میشود که مفاهیم کلیدی آن توسط اگنیو 1987 بسط یافت و بعدها توسط اگنیووکوربوریج 1989 تکمیل شد ( احمدی پور وبدیعی، 1381 : 4 ).
در واقع ژئوپلیتیک انتقادی، به بر هم زدن بنیانهایایدئولوژی تثبیت شده میپردازند و از یک سو از تفاوت میان ارزشها و اهداف رسمیجامعه و از سوی دیگر از واقعیت شیوههایی که نهادها عملاً رفتار میکنند، پرده بر میدارد. در نتیجه جامعه ناچار است تا بااین کاستیها روبرو و آگاهی نقادانهای را بپروراند که میتواند نیروهای مهمیبرای تغییر و تحول باشد ( مویر ؛ 1379 : 391 ).
نظریه پرداز آلمانی و از رهبران کمونیستاین کشور « کارل وتیفوگل » ژئوپلیتیک را به عنوان نمادی ازایدئولوژی طبقه متوسط جامعه میداند و نظریه انتقادی خود را تحت عنوان «ژئوپلیتیک، ماتریالیسم جغرافیایی و مارکسیسم» با حملهای که نه تنها به استفاده سیاسی از اسطوره جغرافیایی نازیسم بلکه به پیشنهاد G raf و Horrabin عنوان کرده بودند مارکس به پاسخ به طبیعت به اندازه کافی توجه نکرده است در سال 1929 مطرح نمود. هدف اصلی او دراین مقاله نشان دادن موضوع بود که نظریات پراکنده و بررسیهای متقن و محکم مارکس و انگلس، به اتفاق تشکیل یک مفهوم کامل و مرتبط را میدهد که مبنایی است برای یک تئوری دیالکتیک جامع از طبیعت و رابطه آن با توسعه تاریخی ساختار اجتماعی (Otuathail ; 1996 : 145 – 146 ).
به اعتقاد وی، ژئوپلیتیک بیانگر متممایدئولوژیکی اصلی وبنیادی بر تجریه دمکراتیک بورژوازی است.
با ارزیابی نظریات او در جهت تئوریزه کردن ژئوپلیتیک انتقادی در مییابیم که :
1- باید در نظر داشت که حرکت روشنفکران کمونیست در آن دوره با واقعیتهایی نظیر رشد فلسفه مارکسیسم مواجه شد. واقعیت برجستهای که در مورد نظریه وتیفوگل میتوان ابراز داشت کهاین نظریه براساس تفکر مارکسیسم بود نه یک نظریهای که بتواند مشکلات مربوط به کارکرد واقعی ژئوپلیتیک را در آلمان بیان نماید.
2- تحلیل وی یک مقوله آنتی ژئوپلیتیکی نیست. او قصد ندارد که از امکان یک ژئوپلیتیک سنتی جدا شود بلکه قصد دارد نوع متفاوتی از ژئوپلیتیک را ارائه نماید.
2-1-4 -ژئوپلیتیک جنگ سرد
ویژگیهای جغرافیایی جنگ سرد را باید در بروز جنگ میان کشورها دانست و بطور کلی روابط میان کشورها عامل مهمیدراین مورد است مسایل جغرافیایی بود که جنگ سرد را میان آمریکا و شوروی سابق به وجود آوردو آن را در سراسر جهان گسترش داد. از میان عواملی که موجب پیدایش جنگ سرد شد میتوان اوضاع خاص ژئوپلیتیک جهان را به خصوص پس از جنگ جهانی دوم مهم دانست (رک. بجورنلوند، 1385، به نقل از زین العابدین عموقین، 1389). پس از جنگ جهانی دوم قاره ی اوراسیا و آفریقا بطور کلی ویران شده بودند. کشور غالب در جنگ بریتانیا از لحاظ اقتصادی و نظامیبسیار تضعیف شده بود. اما دراین میان ایالات متحد آمریکا بدلیل دوری از صحنه ی نبرد هم در جنگ جهانی اول و هم در جنگ جهانی دوم قدرتمند شده بود چون شوروی سابق در طول تاریخ دوبار حمله به خاکش را از سوی غرب تجربه کرده بود، رئیس جمهور وقت آن کشور پس از پایان جنگ جهانی دوم اروپای شرقی را به طور كل حوزه ی امنیتی خود قلمداد كرد و در صدد انضمام كشورهای همسایه به خاك خود بود. عامل دیگر، اوضاع خاص ژئوپلیتیک آمریكا بود كه رئیس جمهور بی تجربه (ترومن) از بمب اتمیبر علیه ژاپن استفاده كرده بود. از طرف دیگر، در كنگره ی آمریكا در رابطه با روابط آمریكا و شوروی دو نظریه وجود داشت: اولی مربوط به استراتژی دیپلماسی والتر لیپمن بود كه میخواست شوروی و آمریكا روابط حسنه ای داشته باشند. از طرف دیگر، استراتژی مخالف آن از سوی كاردار آمریكا در مسكو به نام جرج كنان بود كه طولانیترین متن تلگرافی را در سال 1946 در رابطه با شوروی (سابق) به آمریكا مخابره كرد: «شوروی، كشوری است با جغرافیای برتر و تاریخ ممتاز كه بر اساس استراتژی گسترش سرزمینی به پیش میرود. مهار آن برای ایالات متحد آمریكا شاید ممكن نباشد… ». البته، تلاشهای وینیستون چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا را در این رابطه نباید نادیده گرفت. او با بزرگنمایی پرده ی آهنین جوزف استالین، هدفش این بود كه ایالات متحد آمریكا و شوروی روابط حسنه ای با یكدیگر نداشته باشند؛ زیرا، او از این كه هم شوروی و هم آمریكا هر دو با سیستم جمهوری اداره میشدند و با سیستم پادشاهی بریتانیا هماهنگی نداشتند نگران بود. بنابراین، چرچیل، از استراتژی جرج كنان كه در رابطه با عدم روابط آمریكا با شوروی (سابق) بود حمایت میكرد. در نتیجه، این استراتژی، در آمریكا پیروز شد. آغاز این تیرگی روابط آمریكا و شوروی را لیپمن تحت عنوان جنگ سرد مطرح ساخت. تاریخ پیدایش مفهوم جنگ سرد با وقایعی چون ادامه ی اشغال آذربایجان ایران (ثقفی عامری، 1373، 111) توسط شوروی (سابق)، ماجرای منازعه ی تركیه با شوروی بر سر تنگه ی داردانل و ماجرای یونان گره خورده است. در این رابطه، اولین سخنرانی ترومن (رئیس جمهور وقت آمریكا) را میتوان عامل اصلی شكل گیری جنگ سرد دانست. او چنین صحبت كرد:
«اكنون دنیا به دو ملت تقسیم شده است. ملتی كه آزاد شده و با سیستم سرمایه داری زندگی میكند و دوم ملتی كه به اسارت در آمده اند» منظور او از این سخن اشاره به جهان سرمایه داری و جهان كمونیسم بود.
از جمله استراتژیهایی كه در دوران جنگ سرد میتوان از آنها یاد كرد، استراتژی محصورسازی (مهار روسیه) جرج كنان بود كه در فصلنامه ی سیاست خارجی آمریكا تحت عنوان منافع رفتاری شوروی كه كنان خود را به نام Mr. X معرفی كرده بود، منتشر شد. او در این مقاله، استراتژی محصورسازی را به طور كامل توضیح داده بود.
2-1-5- ژئوپلیتیک نظم جهانی
نظام نوین جهانی برای نخستین بار توسط جرج بوش رییس جمهوری آمریكا در جریان جنگ خلیج فارس در 1990 اعلام شد. او در سال 1991 به دنبال مذاكرات خود در هلسینكی با گورباچف رهبری شوروی (سابق) و نیز هماهنگی با مارگارت تاچر نخست وزیر انگلیس، رهبران اروپا، سازمان ملل متحد، كشورهای عربی به ویژه خلیج فارس و سایر هم پیمانا خود، نظریه ی نظام نوین جهانی خود را اعلام نمود (حافظ نیا، 1385، 53). این نظام در ارتباط با آینده ی مناسبات جدید جهانی است و در واقع بیانگر دیدگاههای آمریكا در آغاز هزاره ی جدید میباشد. آمریكا در نظر دارد با نظام نوین جهانی سلطه ی بلامنازع خویش را به عنوان برترین قدرت جهانی تثبیت كند. اما سلطه ی آمریكا بر جهان، بدون سلطه ی آن بر خلیج فارس امكان پذیر نبود. به همین جهت، نظام نوین جهانی در واقع طرحی نو برای سلطه ای نو بر مناطق مهم ژئوپلیتیک و ژئواكونومیك جهان توسط آمریكا بود. نظریه پردازان و استراتژیستهای آمریكایی به خوبی دریافته بودند كه رهبری یگانه ی آمریكا بر جهان و تبعیت اروپا از آمریكا، بدون تسلط این كشور بر منطقه ی خلیج فارس اماكن پذیر نخواهد بود. در نتیجه، آمریكا با حضور در منطقه و اشغال افغانستان و به دنبال آن با اشغال عراق به این استراتژی جامعه ی عمل پوشانید. البته، این تنها بوش نبود كه در نظریه ی خود به اهمیت ژئوپلیتیکی خلیج فارس توجه داشته است؛ پس از پایان جنگ سرد اكثر دیدگاههای ژئوپلیتیکی با محوریت حوزه ی خلیج فارس مطرح شده اند كه به دو نمونه ی آن در ذیل خواهیم پرداخت:
2-1-6-چشم انداز تئوریهای ژئوپلیتیک
از آنجا كه وضعیت جهان دائم در حال تغییر است، هر روز میتوان نظریههای ژئوپلیتیک جدیدتری را در مورد نظامهای جهانی طرح كرد كه هر
یك از آنها بررسی متفاوتی از موضوعات منطقه ای ارائه میكند. برداشت مشهور فوكویاما در مورد «پایان تاریخ» تاكنون رنگ باخته است. به عكس نظریه یهانتینگتون در مورد «برخورد تمدنها» اگر چه كمتر از نظریههای دیگر متقاعد كننده است؛ اما، هنوز در مواردی پابرجاست. در واقع این نظریه منحصراً بر ملاحظات روبنایی استوار شده و علت معلول را در جای یكدیگر به كار میگیرد: اختلاف میان تمدنها دلیل درگیریها نیست؛ بلكه نفت و امپریالیزم جدید و منافع ایالات متحده آمریكا درمناطق مختلف جهان، دلایل اصلی بخش عظیمیاز درگیریهای بین المللی و منطقه ای میباشند. طرح دیگر تحلیلگران، میدان بلوكهای اقتصادی را همانند مناطق بزرگی در خطوط نصف النهار و در رو به روی یكدیگر نشان میدهد. طبق این نظریه هر بلوك ژئوپلیتیکی شمالی به یك بلوك ژئوپلیتیکی جنوبی میپیوندد ـ اروپا به آفریقا و خاورمیانه؛ روسیه به هند یا روسیهی شرقی و ژاپن و چین در بلوكی دیگر؛ ایالات متحد آمریكا به آمریكای جنوبی و مركزی ـ این تئوری از تحلیلهایهاوس هوفر و كوهن ریشه میگیرد.
در عوض كیسنجر وزیر امور خارجه ی پیشین آمریكا، عقیده دارد جهان با حفظ نوعی موازنه ی دو جانبهی پویا در حال تقسیم شدن به پنج «قطب» میباشد؛ به اعتقاد او، این قطبها با تلاش برای حفظ ثبات، مدارا كردن با درگیریهای بین نژادی در «جهان سوم» و اعمال قوانین بازی بر هركشور بحث انگیزی مانند ایران، قادر به حل و فصل درگیریها به طور معقولی خواهند بود. یك سناریوی ژئوپلیتیکی نظری دیگر، اتحاد میان اروپا، آمریكا و ژاپن را در مقابل اتحاد بین روسیه و چین به تصویر میكشد، در صورتی كه، تحلیلگران دیگر به اتحاد اروپا و آمریكا در تقابل با اتحاد روسیه و ژاپن اعتقاد دارند. پس از آن به نظریه سه جانبه ی ناكازونه برمیخوریم كه اتحاد پاسفیك در میان ایالات متحد آمریكا، ژاپن و چین را در مصاف با اتحادیه ی اروپا و روسیه میداند. بالاخره، یك نظریه ی متفاوت دیگر، اتحاد بین اروپا و روسیه را درتضاد با اتحاد بین چین و ژاپن نشان میدهد كه در این میان آمریكا حكم داور را دارد. همانگونه كه مشاهده میكنید قوه تحلیل تخیل تحلیل گران ژئوپلیتیکی در حال رهایی از زنجیرها بوده و عوامل واقعی كه میتواند درانتخاب یكی از این نظریهها به ما كمك كند بسیار اندك هستند (ماسكرونی، 1376، 359).
2-1-7- تحولات در ماهیت ژئوپلیتیک
اكنون كه در دهه ی اول قرن بیست و یكم هستیم ژئوپلیتیک با تحولات عجیبی مواجه شده است. از یك طرف با تحولات واگرایی، فروپاشی (امپراطوریها)، تجزیه طلبی و ظهور هویتها، ملیتها، فرهنگها و… . و از طرف دیگر با همكاریهای منطقه ای(اروپای متحد، نفتا، مركوسور، آپك، شانگهای و… )، ائتلاف استراتژیها و جهانی شدن مواجه هستیم. یكی از یك طرف در جهان نظم و ثبات برقرار میشود و از طرف دیگر، هرج و مرج و بی نظمیبه اوج خود میرسد. در این شرایط، ژئوپلیتیک از پویایی و تحول خاصی برخوردار میگردد. به همین دلیل، اكنون، رویكرد انتقادی ژئوپلیتیک مطرح است. تئوریهای ژئوپلیتیک گذشته كه حالت ایستایی و پایداری را القا میكردند، جای خود را به سیستم به اصطلاح GPII (كه بعداً توضیح خواهیم داد) داده اند. در این صورت، تئوریهای كلاسیك در برآورد استراتژیهای ژئوپلیتیکی متحول شده و محیطهای غیر مادی و غیر قابل كنترل تئوریهای جدید ژئوپلیتیکی را به خود اختصاص داده اند.
پیشرفت تكنولوژی اطلاعاتی(IT) و شبكههای رایانه ای باعث شد تا صنایع نظامینیز از این مسئله تأثیر پذیرفته و به سمت رایانه ای تر شدن پیش روند. امروزه، حتی صحبت از چیزی به نام «جنگ از راه دور» به میان میآید، جنگی كه در آن فرماندهان و افسران از نقطه ای بسیار دور مستقیماً عملیات نظامیدر یك منطقه جنگی را به دست گرفته آن را هدایت میكنند در این راستا، تحلیل مولفههای جدید ژئوپلیتیک از اهمیت خاصی برخوردار است چرا كه، به واسطه این مؤلفهها میتوان به ماهیت جدید ژئوپلیتیک پی برد. در ادامه ضمن تشریح رویكرد انتفادی ژئوپلیتیک ویژگیهای محورهای تاثیر گذار بر قلمروی ژئوپلیتیک و نیز مؤلفههای جدید ژئوپلیتیک را مورد تحلیل قرار خواهیم داد. ( اعظمی، 1385، 121 ).
– Fridreek ratzel
– House hofer
– Rodoulf key
– Harry S. Truman
1–روزنامه نگارWalter Lipman
– Winston Ccurchill
– Iron Curtain
– Joseph Stalin
نامیده می شد تنگه ای است كه دریای اژه را به مرمره متصل می كند. Hellespontكه قبلاً Dardanelles 5-
– New World Order
– George Herbert Walker Bush
– Helsinky
– Mikhail Gorbacher
– Margaret Thatcher
– Nakasone
2- جهانی: دایمی، فوری و ذهنیGlobal, Permenant, Immediate, Imnatural
– Faraway Warfare