تاثیر جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی بر یکپارچگی اتحادیه اروپا؛ با تاکید بر اسپانیا |
هویتطلبی و جداییطلبی کانون بسیاری از مناقشات و کشمکشهای بینالمللی بوده است. کشورهای نوظهور ناشی از جداییطلبی، ضرورت بررسی روند تاریخی اصل حق تعیین سرنوشت را معین میکند. در سراسر جهان هویتطلبی و گرایش به تشکیل دولت-ملتهای مستقل در دوران مدرن و به ویژه به دلیل افزایش موج جهانی شدن شدت گرفته که در شکلهای خشونتآمیز و بیخشونت هویدا شده است.
قبل از جنگ جهانی اول بسیاری از ملیگرایان استدلال میکردند حقوق آنها بدون جدایی از طریق ایجاد حقوق فدرال و منطقهای در درون کشورها یا به شکل استقلال فرهنگی تحقق یابد، اما پس از جنگ جهانی اول، گرایش به جداییطلبی و حق تعیین سرنوشت به گونهای روزافزون شدت گرفت. در آن زمان و طبق اعلامیه 14 مادهای ویلسون این اصل یکی از بنیادیترین اصول حاکم بر نظام بینالملل شد؛ به گونهای که آشکارا با مد نظر قرار دادن آن در رفتار کشورها (و بعدها در متن منشور ملل متحد) به جلوههای آن پدیدار شد. پس از جنگ جهانی اول، این امید وجود داشت که حقوق بینالملل، گسترش دموکراسی و پیروزی اصل «حق تعیین سرنوشت» می تواند به درگیری بین کشورها پایان دهد.
اصل «حق تعیین سرنوشت» بعد از جنگ اول و شاید به طور ناگهانی به معیار جدیدی برای قضاوت در مورد مشروعیت قدرت در صحنه بینالمللی تبدیل شد. این اصل به قلب ترتیبات سنتی اصابت کرد و اصل حاکمیت سرزمینی را نیز مورد هدف قرار داد و در پرتو شکلگیری موجودیتهای بینالمللی با تکیه بر آرمانهای آزاد جمعیت ذینفع، برای امپراتوریهای چندملیتی یک طوفان سهمگین به ارمغان آورد (کاسسه، 1388: 200). با در نظر گرفتن اینکه شناسایی چنین حقی و به کارگیری آن برای تجزیه اطریش، آلمان و امپراتوری عثمانی مناسب بود، توزیع مجدد قدرت در اجتماع بینالمللی نیز در پرتو آن فراهم شد و عامل فوقالعاده پویا برای تغییراتی شد که عمیقا به وضع موجود آسیب زد. اما آغاز و انجام جنگ جهانی دوم، تشکیل سازمان ملل متحد و گنجاندن اصل تعیین سرنوشت در منشور تاسیسی آن، تصویب قطعنامهها و صدور بیانیهها در مورد «اصل تعیین سرنوشت» به همراه اوج فعالیتهای ملل متحد در دهه 1960 به منظور قانونگذاری در مورد مفهوم و توسعه کاربرد آن و در بستر استعمارزدایی نه تنها قلمروی حقوقی برای این اصل متصور شد، بلکه آن را در جامعه جهانی و عرصه نظام بینالملل به عنوان یکی از اصول ناظر بر روابط میان دولتها و داخل کشورها (در قالب احترام به حقوق بشر) به رسمیت شناخت.
لایههای هویتی و متکثر اروپا نیز گرایشهای هویتطلبی دارند و قاعده «حق تعیین سرنوشت» مستثنی نبوده است. اروپا با روند چالشبرانگیز جداییطلبی رو به روست و برآورد شده احتمالا در قرن بیست و یکم این قاره با ظهور 10 کشور از درون این جریانهای جداییطلب مواجه شود. از سال 2000 تاکنون جریانهای جداییطلب مانند کوزوو و کریمه در اروپا از دولت مرکزی خود مستقل شدهاند. مبنای چنین گرایشهای واگرایانهای عوامل قومی، زبانی و احساس محرومیت نسبی است. به طور کلی، گسلهای هویتطلبی و جداییطلبی در اروپا فعال شده و یکپارچگی اتحادیه اروپا از جمله در بریتانیا، اسپانیا و ایتالیا را با چالش رو به رو کرده که آخرین نمود آن همهپرسی استقلال اسکاتلند و برگزاری همهپرسی نمادین در کاتالونیا در اسپانیا بوده است. این پژوهش از این جهت حائز اهمیت به نظر میرسد که این جریانهای هویتطلب و جداییطلب برای بسیاری از جریانهای هویتطلب و جداییطلب در خاورمیانه نیز الهامبخش هستند.
پس از پایان حاکمیت کمونیستی در اروپای شرقی و اتحاد شوروی در اواخر دهه 1980، تمایلات ناسیونالیستی برای خودمختاری و استقلال که سالیان مدیدی سرکوب شده بود، خود را آشکار کرد. در حال حاضر، اگرچه ظاهرا پروژه همگرایی نهادی در اتحادیه اروپا به سرعت پیش میرود، اما جنبشهای ناسیونالیستی قومی نیز در حال رشد هستند. رشد ملیگرایی در اروپا در دو دهه گذشته فرضیههای بسیاری را در مورد آینده این جریان و قدرت ایجاد تحول آن در بطن اتحادیه اروپا برانگیخته است. برخلاف تصور برخی که انترناسیونالیسم را پایانی بر ملیگرایی میدانستند، پویایی خاص این جریان در عصر حاضر، مانع از محدودیت آن به مطالعات تاریخی صرف میگردد. این جریان، به رغم اشکال متفاوت و تحولات بسیاری که در بطن خود با آن مواجه است، همچنان نقشی اساسی در تبیین هویت افراد ایفا میکند. ضمن اینکه بحران در منطقه یورو و مشکلات ناشی از آن، طی دهه اخیر موجب رشد و شدت انواع جدیدی از ملیگرایی در کشورهای عضو اتحادیه اروپا شد. در حال حاضر، در اروپا چهار نوع ملیگرایی، یعنی ملیگرایی دولتی یا کشوری، فراملیگرایی در قالب اتحادیه اروپا، ملیگرایی جداییطلب و نوملیگرایی یا ملیگرایی احزاب را میتوان گونهشناسی کرد.
-1. طرح مساله
هویتطلبی و جداییطلبی کانون بسیاری از مناقشات و کشمکشهای بینالمللی بوده است. افزایش 54 عضو ملل متحد در سال 1945 به
149 عضو در سال 1984 اساسا به دلیل سیاست استعمارزدایی بوده و افزایش آن از 151 عضو در سال 1990 به 192 عضو تا به امروز، به طور کلی به دلیل جدایی رخ داده است. ظهور کشورهای جدید ناشی از جدایی، ضرورت بررسی روند تاریخی اصل حق تعیین سرنوشت را معین میکند.
در سراسر جهان هویتطلبی و گرایش به تشکیل دولت-ملتهای مستقل در دوران مدرن شدت گرفته و در قرنهای بیستم و بیست و یکم به ویژه افزایش موج جهانی شدن شاهد شدتگیری آن بودهایم که در گوشه و کنار دنیا مقابله با این پدیده در شکلهای خشونتآمیز و بیخشونت هویدا شده است. لایههای هویتی و متکثر اروپا نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. اروپا با روند چالشبرانگیز جداییطلبی رو به روست و برآورد شده احتمالا در قرن بیست و یکم این قاره با ظهور 10 کشور از درون این جریانهای جداییطلب مواجه شود. از سال 2000 تاکنون جریانهای جداییطلب مانند کوزوو و کریمه در اروپا از دولت مرکزی خود مستقل شدهاند. به منظور ارائه تصویری واضحتر از گسلهای هویتطلبی و جداییطلبی در اروپا کافی است، نگاهی اجمالی به مهمترین آنها بیاندازیم: بریتانیا (اسکاتلند، ایرلند شمالی، ولز)، اسپانیا (کاتالونیا، باسک)، ایتالیا (شمال و جنوب ایتالیا و ونتو در ونیز)، لهستان (سیلسیای علیا)، سوئیس (ژورا)، رومانی (ترانسیلوانیا، ژکلیلند)، مونتهنگرو (ساندژاک)، لتونی (ساماگیتیا)، سوئد (ساکانیا)، بلژیک (فلاندر شمالی، والونیای جنوبی، اتریش (کارینتیا)، فرانسه (بریتانی)، هلند و آلمان (فریسیا)، جمهوری چک (موراویا)، اسلواکی (منطقه مجارستان خودمختار اسلواکی)، قبرس (بخش ترکنشین شمال قبرس)، دانمارک (جزایر فاروئه، شلزویگ شمالی)، بوسنی و هرزگوین (جمهوری صربسکا)، چهار کشور نروژ، سوئد، فنلاند و روسیه (ساپمی)، پرتغال و آلبانی. این تصویر کلی نشان میدهد که هویتطلبی و جداییطلبی تا چه حد جدی است و اتحادیه اروپا از آن نگرانی دارد. مبنای چنین گرایشهای واگرایانهای عوامل قومی، زبانی و احساس محرومیت نسبی است. به طور کلی، گسلهای هویتطلبی و جداییطلبی در اروپا فعال شده و یکپارچگی اتحادیه اروپا از جمله در بریتانیا، اسپانیا و ایتالیا را با چالش رو به رو کرده است. این پژوهش در پی پاسخ به این سئوال است که جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی چه تاثیری بر یکپارچگی اتحادیه اروپا دارند؟
1-2. اهمیت موضوع و دلایل انتخاب آندر سالهای اخیر گسلهای هویتطلبی و جداییطلبی در اروپا و به ویژه اتحادیه اروپا فعال شده که آخرین نمود آن همهپرسی استقلال اسکاتلند و تلاش کاتالونیا در اسپانیا برای برگزاری چنین همهپرسی بوده است. این پژوهش از این جهت حائز اهمیت به نظر میرسد که این جریانهای هویتطلب و جداییطلب برای بسیاری از جریانهای هویتطلب و جداییطلب در خاورمیانه نیز الهامبخش هستند.
1-3. سئوال و فرضیه تحقیق
1-3-1. سئوال اصلی
جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی چه تاثیری بر یکپارچگی اتحادیه اروپا دارند؟
1-3-2. سئوالهای فرعی
- گسلهای هویتطلبی و جداییطلبی در چه مناطقی از اروپا فعال شدهاند؟
- ریشههای این هویتطلبی و جداییطلبی چه عواملی هستند؟
- جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی چه تاثیری بر یکپارچگی اسپانیا دارند؟
1-3-3. فرضیه اصلی
جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی یکپارچگی اتحادیه اروپا را تضعیف خواهند کرد.
1-3-4. فرضیه جانشین
به نظر میرسد جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی تاثیر چندانی بر یکپارچگی اتحادیه اروپا نخواهند گذاشت.1-4. متغیرهای تحقیق
متغیر مستقل: جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی
متغیر وابسته: یکپارچگی اتحادیه اروپا1-5. تعریف مفاهیم و اصطلاحات کلیدی1-5-1. تنوع فرهنگی: غالبا به مفهوم گوناگونی فرهنگ و در معیاری وسیع تفاوت فرهنگ جوامع مختلف انسانی در مناطق مختلف زمین است. هنگامی که صحبت از تنوع فرهنگی میشود، لزوما تفاوت فرهنگی میان کشورها مد نظر نیست (گولد و کولب، 1384: 271) وقتی کشورها را بر مبنای تفاوتهای فرهنگی از یکدیگر جدا میکنیم، نباید از تنوع فرهنگی بیشماری که درون بسیاری از این کشورها وجود دارد غافل شویم. برای مثال تفاوت میان فردگرایی (دیدگاه فردمحور به زندگی) و جمعگرایی (دیدگاه جمعمحور به زندگی) را در نظر بگیرید. بنابراین، بایستی در نظر داشته باشیم هنگام بررسی فرهنگ یک کشور، ما با یک فرهنگ ثابت و یکپارچه رو به رو نیستیم (آیزنک، 1387: 59). تقریبا هیچ کشوری به صورت کامل از لحاظ فرهنگی یک شکل نیست و بیش از دو سوم از 200 کشور جهان حداقل یک گروه اقلیت قومی یا مذهبی دارند که ترکیب ده درصدی جمعیت آن کشور را تشکیل میدهد.
1-5-2. هویتطلبی: واژه هویت به دو معنای ظاهرا متناقض به کار میرود: نخست، همسانی و یکنواختی مطلق؛ دوم، تمایز که دربرگیرندۀ ثبات یا تداوم طی زمان است. معنای اول دربرگیرندۀ همسانی بین خودیها و معنای دوم، تمایز میان خودیها و غیرخودیهاست (گلمحمدی، 1381: 20). هویت در تماس با دیگران ساخته میشود؛ یعنی وقتی غیرخودی مطرح باشد، خودیها به همسانیها و شباهتها پی میبرند. بنابراین، هویت داشتن در درجۀ اول به معنای خاص بودن، متمایز بودن، ثابت و پایدار ماندن و به جمع تعلق داشتن است. عوامل بسیاری از جمله هنجارهای فرهنگی، ارزشهای اجتماعی و نهادهای سیاسی در شکلگیری هویت تاثیرگذارند.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1399-11-22] [ 03:45:00 ق.ظ ]
|