جکسون و ماسلاچ[1](2001)، فرسودگی شغلی را نشانگانی روان شناختی متشكل از سه بعد تحلیل عاطفی یا خستگی هیجانی، مسخ شخصیت وكاهش احساس كفایت شخصی می دانستند. علامت محوری فرسودگی، تحلیل عاطفی است كه یك واكنش عمومی به استرس بوده و به صورت احساس تحت فشار قرار گرفتن و تخلیه منابع احساسی و هیجانی در فرد نمودار می شود. مسخ شخصیت، پاسخی منفی و سنگدلانه، و بی تفاوت به اشخاصی است كه معمولاً دریافت كنندگان خدمات و مراقبت هستند و به نگرش منفی شخص نسبت به سازمان اشاره دارد. این بعد از فرسودگی، برای مشاغل مرتبط با خدمات انسانی بسیار اختصاصی میباشد. احساس عدم موفقیت فردی، كم شدن احساس لیاقت و ایفای موفق وظیفه است و یك ارزیابی منفی از خود در رابطه با انجام كار می باشد. (کیکاس[2] و همکاران، 2010).
به طور كلی فرسودگی شغلی عوارض متعددی درخانواده، زندگی اجتماعی، فردی و سازمانی برجای می گذارد كه از مهم ترین آن ها می توان به غیبت و ترك خدمت، تأخیرهای متوالی، شكایات مختلف روان شناختی، تضاد، تغییر شغل، كاهش كیفیت مراقبت از بیماران
وتعارضات بین فردی با همكاران اشاره كرد (خازی[3] و همکاران، 2006). فرسودگی شغلی نشانگانی است كه بر اثر تعامل عوامل مختلف فردی، بین فردی و سازمانی به وجود می آید (دسیلوا[4] و همکاران، 2009). ازعوامل فردی فرسودگی شغلی، می توان به ویژگی های فردی، شخصیتی، عدم آمادگی برای احراز شغل واحساس عدم پیشرفت فرد و از عوامل بین فردی به ارتباط پزشك و پرستار، حمایت های مدیران وسازمان واز عوامل سازمانی به نوع شغل، تعارض نقش، ابهام در نقش، فشار كاری بیش ازحد، شرایط نامناسب كاری نوع مدیریت، فقدان حمایت اجتماعی، تغییرات سازمانی، ساعت كاری، وجود قوانین و مقررات خشك و دست وپاگیر در سازمان و فرصت های كم برای ارتقاء اشاره نمود (دکینسون[5] وهمکاران، 2007).
فرسودگی شغلی از عوامل متعددی سرچشمه می گیرد و یا خود بر عواملی تاثیرگذار می باشد و با بسیاری از متغیرها مانند ویژگی های شخصیتی فرد، عوامل سازمانی، اجتماعی و عوامل خانوادگی و مسائل زناشویی مدیران و کارکنان و. . . ارتباط مستقیم دارد. به عنوان مثال در یک شغل وجایگاه مدیریتی برای شخص مسئول عواملی از درون خانواده (مسائل و روابط بین زوجین و. . . . )می توانند تضمین کننده بهبود سازمانی( افزایش اثر بخشی و کارایی سازمانی مدیر )یا تضعیف کننده راندمان کاری شخص مدیر و بی انگیزگی و بی میلی و رکود کاری (فرسودگی شغلی) گردد یا بالعکس مسائل و مشکلاتی ناشی از شغل سازمانی مدیر بر روابط عاطفی و خانوادگی وی تاثیرگذارخواهدگذاشت. یکی از این روابط، ارتباط فرسودگی شغلی با موضوع طلاق عاطفی است. طلاق عاطفی به عنوان یكی از مسائل روانی اجتماعی است که جامعه ما با آن مواجه بوده و به عنوان یك معضل اجتماعی شناخته می شود. با توجه به این كه ریشه بسیاری از بیماریهای روانی، ستیزهای خانوادگی می باشد. در همه ی اعضاء خانواده و سپس در افراد جامعه تأثیرات نامطلوبی میگذارد (اربر[6]، 2004).
نظریه پردازی به نام پل هانان طلاق عاطفی را اولین مرحله در فرایند طلاق و بیانگر رابطه زناشویی رو به زوالی می داند که احساس بیگانگی جایگزین آن می شود. به عقیده او زن و شوهر اگر چه ممکن است با هم بودن را مانند یک گروه اجتماعی ادامه دهند، اما جاذبه و اعتماد آن ها نسبت به یکدیگر از بین رفته است. طلاق عاطفی به عنوان انتخابی نفرت انگیز بین تسلیم و نفرت از خود است که زن و شوهر هر کدام آن را تجربه می کنند که در آن ها هر یک از زن و شوهر به دلیل غمگینی و ناامیدی دیگری را آزار می دهد. طلاق عاطفی متضمن فقدان اعتماد، احترام و محبت به یکدیگر است. همسران بجای حمایت از همدیگر در جهت آزار و ناکامی و تنزل عزت نفس یکدیگر عمل می کنند و هر کدام به دنبال یافتن دلیلی برای اثبات عیب و کوتاهی و طرد دیگری است. در اینجا فاصله عاطفی و مشخص و آشکار میان همسرانی است که هر دو ناپخته هستند، هر چند یکی از آن ها ممکن است این ناپختگی را تایید کند و دیگری با ابراز اعمال مسئولانه مفرط چنین چیزی را انکار کند و نماد وجود مشکل در ارتباطی سالم و صحیح بین زن و شوهر است. این مشکل ارتباطی در سطح خانواده می تواند در جامعه نیز شیوع و گسترش یابد و ارتباط انسانی را مختل کند(بخارایی، 1386).
[چهارشنبه 1399-11-22] [ 12:49:00 ق.ظ ]
|