دلایل جاودانگی راستی و درستی در مثنوی (دفتر 1، 2 و 3) مطابق نسخه تصحیح نیکلسون |
، پیشینه، فرضیهها، اهداف پژوهش، روشکار و جامعهی آماری پرداخته شده است. فصل دوم شامل شرح حال و آثار مولانا جلالالدّین محمّد بلخی است. در فصل سوم به مبانی نظری پژوهش در ده مدخل و در ارتباط با موضوع پایاننامه پرداخته شده است. فصل چهارم به موضوع صدق و راستی از نگاه مولانا و مراحل و مراتبی که به جاودانگی راستی و درستی میانجامد، اختصاص یافته است.
واژگان کلیدی:
مولانا، مثنوی، جاودانگی، صدق (راستی و درستی)، عشق، درد، طلب، موت احمر، تولّد ثانی، فناءفیالله
مقدّمه
خداوند جهان هستی را بر مبنای صدق بنا نهاده است؛ چرا که خود صادق است. کل صفات حق عین ذات اوست، به همین دلیل، میان صفات حق هیچ تمایزی وجود ندارد؛ بنابراین خالص بودن و صادق بودن صفاتی هستند که در ذات الهی و وجود حق، در یک نقطه جمع میگردد. بر همین اساس است که میگوییم پروردگار صادق است؛ چرا که او «واجبُ الوُجُودِ بِالذّاتِ وَ واجِبُ الوُجُودِ مِن جَمیعِ جهاتِ» است. و چون آفرینش و خلقت با کلمهی «کَون» آغاز شده است، پس خود کلمهی «کَون» مظهر صداقت است. چرا که این کلمه از ذات اقدس الهی نشأة گرفته است. بنابراین خالق بودن پروردگار با صادق بودن او در ارتباط است.
بنا به تصریح آیهی شریفهی « وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ » کلّ قرآن کریم در دو کلمهی «صدق» و «عدل» خلاصه شده است. نکتهی جالب و قابل توجّه این است که خداوند، کلمهی «صدق» را بر کلمهی «عدل» رجحان داده است؛ و این مبیّن آن است که تمامی گزارههای هستی میتواند ذیل کلمهی «صدق» واقع شود، همچنان که صداقت پایه و اساس مقام نبوّت انبیا الهی بوده
است. در قرآن کریم کلمهی «صدّیق» که از ریشهی «صَدَقَ» گرفته شده است، سه بار قبل از کلمهی «نبیاً» آمده است و این نشانگر ارزش ماهوی این کلمه در جهانبینی دینی و معرفتی ماست. (فرهمند، 1392: تقریرات شفاهی).
عرفان در نزد آن دسته از صاحب نظرانی که بر ذوق و اشراق اعتماد دارند تا به برهانهای عقلی و استدلال، طریقهی معرفت و خداشناسی بیواسطه بر مبنای کشف و شهود قلبی است و در واقع معرفتی است مبتنی بر حالات روحانی و توصیف ناپذیری که انسان، به ارتباطی مستقیم با وجود محض (حق) دست مییابد. این حالت برای کسانی قابل فهم است که خود آن را تجربه کرده باشند هم چنان که تا کسی عاشق نشده باشد، حال عاشقی شوریدهسر و آشفتهحال را درک نخواهد کرد و به عبارتی دیگر «در نیابد حال پخته هیچ خام».
منشأ طریقهی صوفیه، نیاز باطنی انسان برای برقراری رابطهی مستقیم با مبدأ هستی است. رابطهای که دو سویه است و خدا و انسان را به هم میپیوندد. در این رابطه، انسان به طور کلّی از محدودیتها و قید و بند هایی که او را از خدا جدا میسازد و در حقیقت حجابهای راه اتّصال و اتّحاد با حقاند، میرهد. بدین منظور انسان از همه چیز خویش میگذرد و به فقر و ریاضت و از غیر بریدنها و … تن در میدهد. ترک لذّات دنیوی راهی میشود برای وصال و اتّصال به حق؛ امّا لازمهی این وصال و اتّحاد، کسب معرفتی است که در لابلای هیچ کتاب و دفتری و یا در فضای هیچ مدرسه و مکتبخانهای «یافت مینشود» بلکه «دانشی باید که اصلش زآن سر است». نیل به این معرفت به شرط حصول کشف و اشراقات قلبی و باطنی از طریق عشق توأم با صداقت و راستی است. بدین طریق نفس آدمی که مشتاق اتّصال به مبدأ خویش است از طریق محو هستی موهوم و ظلّی خویش و فنای در حق به این مقصد عالی نایل میشود و در این راه «عشق او را رهبر است».
مسلماً در این طریق زدودن زنگارهای باطنی و داشتن صدق درونی و درستی طریق تهذیب شرط نخستین برای انسان است. بدین منظور راهنما و مرشد کاملی لازم است تا سالک را تحت تربیت و ارشاد خود قرار دهد. بدین ترتیب رهرو طریق حق با صدق و اخلاص و با ریاضات جانفرسا و محاسبهی نفس، مدارج کمال را یک به یک میپیماید و با فانی کردن خودیِ خود و هر آن چه غیر حق است به جاودانگی و بقای در حق نایل میآید.
مثنوی مولانا سراسر توحید و نفی غیریّت و کثرات موهوم است. مولانا در جای جای مثنوی به وجود ظلّی و سایهوار بودن موجودات عالم اشاره نموده است. به اعتقاد وی انسان مبدأ و اصلی دارد که در این عالم کثرات و تعیّنات – که همگی از همان اصل که منشأ وحدت و اتّحاد است – از آن به دور افتاده است و تمام سعی و مجاهدات وی این است که بار دیگر به اصل خویش بازگردد. مولانا در ابیات آغازین مثنوی این سخن را از زبان بیزبان نی و دَم جانسوزِ وی بیان میکند. این «طلب وصل چیزی جز طلب اصل» نیست و راه نیل بدان جز به شریعت و گذر از طریقت نمیباشد.
بشنو از نی چُون حـکایت میکند از جدایــی ها شـکایت میکنـد
کــز نیستــان تامــرا بُبریــده اند در نفیـرم مـرد و زن نالیــده اند
مولانا لُب و عصارهی شریعت را جز عشق راستین نمیداند. وی محبّت را سبب تزکیهی دل و مؤثرترین عامل تهذیب نفس میداند. وی عشق توأم با صدق و صفای باطنی را، مهمترین وسیله برای معراج روح و وصول به غایت سیر اهل طریقت که اتّصال به حق و بقاء در ذات اوست، میشمارد. مولانا بر این عقیده است که صدق و صفای باطنی زمینه ساز ظهور و حضورِ حق در دل سالکان است. به عقیدهی وی صدق همانا نیستیِ هستیِ موهوم خویش است. با این نگاه هستی حقیقی در برابر هستیِ موهوم، عطیّهی عظیمی است ازجانب حق به بندگان صادق و خالص او.
مـن کسـی در ناکسـی دریافتم پس کسـی در ناکسـی دربافتم
1- سورهی انعام، آیهی 115.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1399-11-21] [ 11:32:00 ب.ظ ]
|